ولادت و خانواده
آیت الله سید جواد حسینی خامنه ای در جمادی الاخر سال ۱۳۱۳ قمری برابر با سال ۱۲۷۴ شمسی در شهرستان شبستر شهر خامنه در نزدیکی تبریز در خانواده ای روحانی دیده به جهان گشود. پدر ایشان مرحوم آیت الله حاج سید حسین خامنه ای عالم بزرگ تبریز و امام جماعت مسجد جامع این شهر بود که در سال ۱۳۲۵ قمری رحلت نمود.
نسب آیت الله حاج سید حسین خامنه ای به حضرت سلطان سیدمحمد که از سادات حسینی است و با چهار واسطه فرزند امام سجاد(ع) میشود، میرسد.
وی در کودکی و همراه خانواده به تبریز مهاجرت کرد و در سنین نوجوانی که مقارن با آغاز نهضت مشروطیت بود، به فراگیری مقدمات حوزوی پرداخت و شاهد بسیاری از رویدادهای مهم آن زمان، از قبیل مصلوب کردن بزرگان تبریز در روز عاشورا به وسیله روس ها بود.
آیت الله حاج سید جواد خامنه ای در جوانی سفری به عتبات و سفر دیگری به مشهد داشت و در همین سفر آخر، جذب معنویت و صفای علمای مشهد و هم جواری با امام رضا علیه السلام گردید و تصمیم به اقامت و ادامه تحصیلات در مشهد مقدس گرفت.
مرحوم آیتالله سیدجواد خامنهای در دوران رضاخانی به رغم فشارهای بسیار از زیست طلبگی و لباس روحانیت دست نکشید و به تبلیغ و فعالیت های دینی خود ادامه داد و پس از آن دوره نیز مخالفت خود با دستگاه طاغوت را ادامه داد و هیچ یک از خواسته های رژیم پهلوی را اجابت نکرد و همین موجب محبوبیت بیشتر او در میان قشر متدین مردم و نیز زمینه ساز تربیت نسلی آگاه در برابر طاغوت بود که فرزندان خود ایشان نمونهای برجسته از همین مخالفان و مبارزان بودند.
تحصیلات و اساتید
ایشان در سال ۱۳۳۶ قمری برای ادامه تحصیلات به مشهد مقدس مهاجرت کرده و در آنجا به مدت ۹ سال از محضر برجستگانی چون آیات عظام میرزا محمد آقازاده خراسانی، حاجآقا حسین قمی، حاج فاضل خراسانی، حاج میرزا مهدی اصفهانی، آقا بزرگ حکیم و حاج شیخ اسدالله یزدی استفاده نمود.
آیت الله سید جواد خامنه ای در سال ۱۳۴۵ قمری برای تکمیل تحصیلات رهسپار نجف اشرف شد و به مدت ۶ سال از خرمن علم و معرفت آیات عظام میرزای نائینی، آقا ضیاء عراقی و حاج سید ابوالحسن اصفهانی کسب فیض نمود و از سه عالم یاد شده و همچنین مرحوم حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی به کسب اجازه اجتهاد مفتخر گردید.
او پس از اتمام تحصیلات در حدود سال ۱۳۱۱ شمسی به مشهد مقدس بازگشت و با دختر مرحوم آیت الله حاج سید هاشم میردامادی معروف به «نجف آبادی» ازدواج کرد که رهبر فرزانه انقلاب آیت الله سید علی خامنه ای ایران ثمره این وصلت می باشد.
همسر و فرزندان
در آستانه چهارمین دهه زندگی سید جواد خامنهای همسرش که از او ۳ دختر داشت، درگذشت. پس از مرگ همسر اولش با خدیجه میردامادی دختر آیت الله سید هاشم میردامادی نجف آبادی ازدواج کرد.
آیت الله سید جواد خامنهای از بانو خدیجه میردامادی دارای چهار پسر و یک دختر به نامهای سید محمد، سید علی، بدر السادات، سیدهادی و سید محمدحسن شد. خدیجه میردامادی در ۱۵ مرداد ۱۳۶۸ بر اثر سکته قلبی درگذشت و در حرم امام رضا (ع) در کنار شوهرش به خاک سپرده شد.
اقامت در مشهد
پس از تحصیلات در نجف و کسب اجتهاد به ایران بازگشته و راهی مشهد شد و ضمن تدریس، امامت مسجد صدیقیهای بازار مشهد (مسجد آذربایجانیها) را عهدهدار گردید. او همچنین از امامان جماعت مسجد جامع گوهرشاد نیز بود.
وی علاقه زیادی به مطالعه داشت. مباحثات علمی روزانه وی با هم ردیفان از جمله حاج میرزا حسین عبایی، حاج سید علی اکبر خویی، حاج میرزا حبیب ملکی و… دهها سال ادامه داشت.
وفات
در ۱۵ تیر ۱۳۶۵شمسی برابر با (۲۷ شوال ۱۴۰۶) درگذشت.
آیت الله ابوالحسن شیرازی امام جمعه مشهد، بر او نماز گزارد و در رواق پشت ضریح امام رضا(ع) جنب دارالفیض به خاک سپرده شد.
خاطرات
ایشان از جمله علمای باسواد امّا گوشه گیر مشهد به شمار میرفت و چون فصاحت و بلاغت کمی در گفتار داشت درس عمومی نمیگفت، امّا در جلسات خصوصی ایشان شاگردان فاضل معروفی مثل آقا میرزا حسین عبایی و حاج شیخ نصرالله شبستری تربیت یافتند. ایشان در مسجد جامع گوهرشاد و مسجد صدیقیها نماز میخواند.
مسجد صدیقیها چون دستهها و مجالس ترکهای مقیم مشهد در آنجا برگزار میشد به نام «مسجد ترکها» معروف شده بود و گاهی دو ماه، محرم و صفر، یعنی شصت شب آنجا مجلس عزاداری بود. بسیاری از علما و فضلای شهرستانها وقتی برای زیارت به مشهد میآمدند در این مسجد با ایشان نماز میخواندند.
والد ما از آن عالمانی بود که هیچکس با او دشمنی نداشت، لذا با او دوستی و احترام و محبت میکردند و محبوبیت و احترام عام داشت. ایشان با بسیاری از معارف علمای ایران و عراق از جمله آیتالله میلانی، علامه طباطبایی، حاج شیخ هاشم قزوینی، امام خمینی(ره) و بیشتر علمای معروف آذربایجان روابط نزدیک و دوستانهای داشت و بسیاری از این علما به خانهی ما رفت و آمد داشتند.
یکی از خصوصیات اخلاقی ایشان کمرویی و گوشهگیری ایشان بود و از این رو اهل منبر رفتن رسمی نبودند، امّا به واسطه اصرار دوستانشان، گاهی بعد از نماز خود به منبر میرفتند که اتفاقاً این منبرها به دلیل مطالعات شبانهروز ایشان و احاطه وسیع بر موضوعات دینی و اخلاقی بسیار مفید بود و مردم به آن علاقه نشان میدادند. علمای مشهد نیز به اطلاعات علمی والد پی برده بودند و گاهی از او استفاده میکردند.
تعبیر امام خمینی(ره) درباره پدر آیتالله خامنهای
آیتالله سید جواد خامنهای را نمیتوان مرد سیاست و مبارزه به مفهومی که امروز تصور میشود نامید. وی پا به این عرصه نگذاشت و ادعای آن را هم بر زبان نراند. ایشان امام خمینی(ره) را از نزدیک دیده و با ایشان آشنا شده بود؛ بلکه میتوان گفت او با حضرت امام خمینی(ره) رفاقت داشت.
آشنایی آنها احتمالا به اوایل دهه چهل قمری، یعنی پیش از سفر علمی حاج سید جواد به نجف میرسد. حضرت امام خمینی در یکی از سفرهای زیارتی خود به مشهد، میهمان حاج شیخ علیاکبر نوغانی بودند. آقای نوغانی مقدمات دیدار آنها را فراهم کرد و حاج سید جواد به همراه حاج سید هاشم، پدر زن خود به دیدار حاج آقا روحالله رفتند. جذابیت منش و متانت و سلوک امام خمینی(ره) همواره در یاد و ضمیر حاج سید جواد باقی بود و از آن یاد میکرد.
با آغاز نهضت امام خمینی(ره) و ورود پسران حاج سید جواد به صحنه مبارزه با حکومت پهلوی، خانواده خامنهای در مشهد تحتمراقبت و گاه فشار قرار گرفت. گاه سه پسر او پشت میلهها به سر میبردند. در نیمه دهه چهل رفتوآمد اجباری سید علی خامنهای به شهربانی و ساواک فزونی گرفت. از اینرو از دیماه 1345 شمسی ساواک بهدنبال تهیه “بیوگرافی به عکس” آیتالله سید جواد خامنهای بود و از شهربانی خراسان خواست تا این کار را انجام دهد. مامور شهربانی پس از مراجعه به حاج سید جواد دست او را بوسیده و از او میخواهد با دو قطعه عکس به اطلاعات شهربانی بیاید. اما پاسخی که دریافت می کند این است: “مرا با شهربانی کاری نیست، من با شهربانی سر و کاری ندارم.”
این درخواست ساواک تا حدود 4 سال بعد به تعویق افتاد تا اینکه حاج سید جواد تهدید شد “در صورتیکه از تنظیم بیوگرافی و تسلیم عکس خودداری کند قهرا برای وی عواقب ناراحتکنندهای دارد.” تهدیدها موثر افتاد و آیتالله سید جواد خامنهای با بیحوصلگی به 19 سوال از 22 سوال برگه مشخصات در حد یک، دو یا سه کلمه پاسخ داد.
نزدیکان حاج سید جواد خامنه ای درباره او گفتهاند که وی بسیار مطالعه میکرد. موضوع کتابهای مورد علاقه او فقه، اصول، حدیث، تفسیر، رجال، سپس کتابهای تاریخی و دیگر موارد بود. وی خلق و خوی و سلوک مدرسهای داشت. این ویژگی چه بسا از تاثیرات دوران تحصیل طولانی و تنهایی در حجرهها نشات میگرفت.
او پیکری لاغر اما سالم داشت. کم غذا میخورد. بسیار قناعتپیشه بود و گذر زمان نیز کیفیت معیشت او را دچار دگرگونی نکرد. آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی وقتی در سال 1351 ش به مشهد رفت، هنگام ملاقات با آیتالله سید جواد خامنهای خطاب به فرزندان وی گفت: “من 40 سال قبل همراه پدرم از تبریز به مشهد آمدم و برای دیدن آقا، سری به ایشان زدم. آقا در 40 سال پیش همان جایی نشسته بود که الان نشسته و من همان جایی نشستم که پدرم نشسته بود و این اتاق و این خانه کمترین تغییری نکرده است.
خاطرات رهبر معظم انقلاب در خصوص پدر بزرگوارشان
«پدرم روحانى معروفى بود، اما خیلى پارسا و گوشهگیر بودند زندگى ما به سختى مىگذشت. من یادم هست شبهایى اتفاق مىافتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مىکرد و آن شام هم نان و کشمش بود.»
«منزل پدرى من که در آن متولد شدهام، تا پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک! هنگامىکه براى پدرم میهمان مىآمد همه ما باید به زیر زمین مىرفتیم تا مهمان برود. بعد عدهاى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
بنده اگر در زندگی خود در هر زمینهای توفیقاتی داشتهام، وقتی محاسبه میکنم، به نظر میرسد که این توفیقات باید از یک کاری که من برای یکی از والدینم کردهام، باشد. مرحوم پدرم در سنین پیری تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش، که مرد 70 سالهای بود به بیماری آبچشم که چشم انسان را نابینا میکند، دچار شد.
بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامههایی که ایشان برای ما مینوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمیبیند من به مشهد آمدم و دیدم که چشم ایشان محتاج دکتر است. مدتی ایشان را به دکتر بردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم.
باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم اما معالجه پیشرفتی نمیکرد. در سال 1343 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم. چون معالجات در مشهد جواب نمیداد، امیدوار بودم که دکترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد.
به چند دکتر که مراجعه کردیم ما را مأیوس کردند، گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست. البته بعد از دو، سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عم هم چشمشان میدید، اما در آن زمان مطلقاً نمیدید و باید دستشان را میگرفتیم و راه میبردیم. لذا برای من غصه درست شده بود. اگر پدر را رها میکردم و به قم میآمدم، ایشان مجبور بود گوشهای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود، و این برای من خیلی سخت بود. ایشان با من هم یک انس به خصوصی داشت. با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت. با من دکتر میرفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود.
بنده وقتی نزد ایشان بودم برایشان کتاب میخواندم و با هم بحث علمی میکردیم و از این رو با من مأنوس بود. برادرهای دیگر این فرصت را نداشته و یا نمیشد. به هر حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم. ایشان به یک موجود معطل و از کارافتاده تبدیل میشود و این مسأله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود.
از طرف دیگر اگر میخواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیرقابل تحمل بود. زیرا با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتیدی که من در آن زمان داشتم، بهخصوص بعضی از آنها، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند اگر تو در قم بمانی ممکن است که برای آینده مفید باشی؛ خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم، بر سر یک دوراهی گیر کرده بودم. این مسأله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.
یک روز دیگرخیلی ناراحت بودم و شدیداً درحال تردید و نگرانی و اضطراب به سر میبردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهارراه حسنآباد تهران منزلی داشت رفتم، مرد اهل معنا و آدم بامعرفتی بود.
دیدم خیلی دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟
گفت: بله، عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است وا ز طرفی نمیتوانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است. از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم من دنیا و آخرتم را در قم میبینم و اگر اهل دنیا هم باشم دنیای من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است، دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم. تأمل مختصری کرد و گفت: شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان، خدا دنیا و آخرت تو را میتواند از قم به مشهد منتقل کند.
من تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است. انسان میتواند با خدا معامله کند! من تصور میکردم دنیا و آخرت من در قم است: اگر در قم میماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه قم علاقه داشتم و هم به آن حجرهای که در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمیکندم؛ و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است. دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا، پدر را به مشهد میبردم و پهلویش میمانم. خدای متعال هم اگر اراده کرد میتواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد. تصمیم را گرفتم. دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم؛ یعنی کاملاً راحت شدم، و همان لحظه تصمیم را گرفتم و با حال بشاش و آسودگی به منزل آمدم.
والدین من که دیده بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند، که من بشاشم، گفتم: بله؛ من تصمیم را گرفتم که به مشهد بیایم. آنها هم اول باورشان نمیشد، از بس این تصمیم را امر بعیدی میدانستند که من از قم دست بکشم.
خلاصه آنکه به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد.
به هرحال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم، اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان برّی است که نسبت به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام دادهام. این قضیه را گفتم برای اینکه شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است.»
لازم به ذکر است که رهبری معظم پس از مراجعت از قم به مشهد، ضمن رسیدگی و خدمتگزاری به پدر و مادر، به فعالیت علمی خود هم بهشدت ادامه دادند و از محضر بزرگانی چون حضرات آیات: سیدمحمدهادی میلانی، شیخ مجتبی قزوینی و شیخ هاشم قزوینی و دیگر بزرگان کسب فیض کردند و به مراتب والای اجتهاد نیز دست یافتند و همزمان به فعالیتهای انقلابی و مبارزاتی هم میپرداختند.
خاطرات مرتضی نجفی قدسی
حدود چهل سال پیش در یکی از سفرها که به مشهد مقدس مشرف شده بودم، توفیقی یار شد تا خدمت یکی از عالمان مهذب و باتقوا شرفیاب شوم. این عالم پرهیزکار حضرت آیتالله حاج سیدجواد خامنهای والد بزرگوار رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیتالله خامنهای بود. خانهای که این روحانی وارسته در آن میزیست، منزلی بسیار ساده و قدیمی و با امکانات محدودی بود که در وهله اول بسیار متعجب شدم ایشان با اینکه فرزندان نامداری دارد و حداقل یکی از آنها رئیسجمهور کشور است و دیگران نیز هر کدام دارای مقامات و مراتبی هستند، در چنین خانهای محقر و ساده و در یک اتاق کوچک شاید 9 متری در کنار انبوهی از کتابهای بسیار قدیمی زندگی میکند و عجیبتر آنکه این پیرمرد و پیرزن سالخورده خدمتکاری نداشتند و در عین حال با میهمان اینقدر گشادهرو بودند.
من خود شرمنده شدم که چرا مزاحمت برای آنها ایجاد کردهام، مخصوصاً وقتی که عیال ایشان سینی چایی را در دست گرفته و با زحمت از پلههای طبقه پائین به بالا میآمد تا از میهمان پذیرایی کند. به هر حال صفا و سادهزیستی آنها بسیار مرا تحت تأثیر قرار داد، البته قبلاً از مراتب تقدس و تقوی و پرهیزکاری حضرت آیتالله حاج سیدجواد خامنهای را شنیده بودم، ولی مشاهده وضع و حال زندگی ایشان که در عین توانایی، سادهزیستی و ذیطلبگی را پیشه خود کرده بودند، بسیار درسآموز بود.
در این دیدار ایشان توصیه فرمودند که هر وقت برای زیارت حضرت امام علیبن موسیالرضا(ع) به مشهد مشرف میشوید، سعی کنید از زیارت جامعه کبیره غافل نشوید و این را هم مطمئن باشید که حضرت به عموم زائرین نظر لطف دارند و زائری نیست که از زیارت مشهد مقدس بیبهره برگردد.
در مراتب علمی حضرت آیتالله سیدجواد خامنهای(ره) همین بس که ایشان از سه مرجع عظیمالشأن در نجف اشرف یعنی حضرات آیات عظام: میرزا محمدحسین نائینی، سیدابوالحسن اصفهانی، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (مشهور به کمپانی) اجازات اجتهادی خود را دریافت کرد. ایشان پس از مراجعت از نجف در مشهد مقدس اقامت میکنند و در مسجد جامع گوهرشاد و مسجد صدیقی یا مسجد ترکها در بازار فرشفروش ها در نزدیکی حرم مطهر اقامه نماز جماعت میکردند و از آنجا که در زهد و قداست برای عموم متدینین شناخته شده بودند بسیاری از مقدسین مشهد در نماز جماعت ایشان حاضر میشدند.