محمد مجازی فرزند عزت اله در خانواده ای مومن و متعهد و مستضعف در سال ۱۳۴۴ در روستای شانجان چشم به جهان گشود. خانواده مجازی وقتی محمد در شش ماهگی بود به دلیل وضعیت شغلی پدرش به تهران آمدند. کلاس اول ابتدائی را در ضیاء آباد شروع کردند و بعد از به پایان رساندن دوره ابتدائی و راهنمائی وارد دبیرستان شده و در کنار درس خواندن شروع به کار کردند و در اوائل انقلاب فعالیت های انقلابی ایشان آغاز شد و مبارزات خود را علیه رژیم شاه شروع کردند.
بعد از پیروزی انقلاب وارد بسیج شده و با شروع شدن جنگ تحمیلی ایشان در کلاس سوم دبیرستان ترک تحصیل نمودند و به جبهه حق علیه باطل رفتند و مبارزات خود را علیه کفار منافقین ادامه دادند. در آزادسازی خرمشهر ایشان مجروح شده و در تمام عملیات هایی که در جنگ روی داد شرکت داشت. در عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت خمپاره و ترکش مجروح شد و در حالی که جراحتش بهبود نیافته بود به جبهه بازگشت.
در سال 1361 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد، 6 سال جانشین گردان حمزه سید الشهدا علیه السلام در لشگر 27 محمد رسول الله صلوات الله علیه را بر عهده داشت و در اواخر سال 1366 تیپ سوم لشکر را تشکیل داد و فرماندهی محور عملیاتی این تیپ را بر عهده داشت. بعد از پذیرش قطعنامه در درگیری با منافقین در عملیات مرصاد در سن 23 سالگی در اسلام آباد غرب به شهادت رسید.
برش هایی از زندگی شهید مجازی در کتاب «سوت آخر» به قلم احسان احمدی خاوه به نقل از خانواده و اطرافیان شهید روایت شده است. فصل عملیات مرصاد و شهادت محمد مجازی در ادامه می آید:
ستون طولانی نیروهای منافقین در این جاده پر پیچ و خم کوهستانی تاب می خوردند و بدون اینکه کسی جلودار شود به سمت داخل خاک ایران حرکت می کردند. از چند روز پیش که قطعنامه 598 توسط ایران امضا شده بود، سرکردگان سازمان، خواب های پریشانی برای به دست آوردن قدرت در ایران دیده بودند. تحلیل سازمان این بود که اگر بین ایران و عراق آتش بس برقرار شود، آنها دیگر جایی برای ادامه بقای سیاسی خودشان نخواهند داشت. بنابراین آخرین تیر ترکش شان را هم رها کردند تا شاید به هدف بخورد.
اوضاع در کرمانشاه خیلی مساعد نبود. سرعت عمل نیروهای سازمان از یک طرف و عملیات عراق در جنوب از سمت دیگر. همچنین کم شدن تعداد نیروهای ما در منطقه موجب شد تا نیروهای ما به نوعی غافلگیر شوند. در این چند هفته اخیر، سازمان همه نیروهایش را از همه دنیا فراخوان داد و به عراق آورد و با هزار وعده و وعید نیرو جذب کرد. بعضی هایشان آنقدر سادهلوحانه به جنگ آمده بودند که لوازم آرایش شان همراهشان بود و با اقوامشان در ایران قرار ملاقات گذاشته بودند. رجوی در مجموع توانست 5 هزار نفر نیرو جمع و جور کند که البته حدود یک چهارم این تعداد را زنان و دختران تشکیل میدادند. تا ساعت 4 بعد از ظهر سوم مرداد 1367 پس از شکسته شدن خط توسط ارتش عراق، نیروهای منافقین از مرز خسروی عبور کردند و تا ساعت 6 خودشان را به سرپل ذهاب رساندند.
قرار بود فردا ساعت 4 بعد از ظهر هم در تهران جشن پیروزی بگیرند. حدود 9 و نیم شب اسلام آباد را تصرف کردند. فرار مردم اسلام آباد باعث به وجود آمدن ترافیک سنگینی در بیرون شهر شد و ستون تجهیزات منافقین را کاملا متوقف کرد. این توقف اجباری فرصتی به نیروهای خودی داد تا بتوانند راه را بر آنها ببندند. بعد از خلوت شدن تدریجی مسیر با یکی دو درگیری مختصر که در طول مسیر پیش آمد، منافقین به حسن آباد رسیدند. اما در حوالی صبح چهارم مرداد در گردنه چهار زبر دوباره متوقف شدند و درگیری شروع شد.
محمد مجازی که به منطقه برگشت به عنوان مسئول عملیات تیپ 2 به فرماندهی محمود امینی، گردان های تحت امر تیپ را به سه راهی اسلام آباد غرب خرم آباد منتقل کرد. منافقین تا اسلام آباد را با خیال راحت پیش رفتند بدون اینکه کسی مزاحم شان بشود. در اسلام آباد مراکز دولتی و نظامی را تقریباً غارت کردند. در درگیری نیروهای خودی با منافقین، محمد مجازی وقتی به محور رسید، یک دستگاه موتور انداخت زیر پایش و همه محور را با همین موتور زیر پا گذاشت. حدود 100 متر مانده به سه راهی اسلام آباد، پشت یک پمپ بنزین، یک آبگیر زیر جاده به وجود آمده بود که از این محل به عنوان مقر تاکتیکی برای هدایت نیروها استفاده می کردند.
هر نیم ساعت یا یک ساعت یک بار هم هوانیروز ارتش خودی میآمد و منافقین را میزد و از آن طرف هم نیروهای هوایی عراق همان طور که قبلاً رجوی قولش را گرفته بود در حمایت از آنها عملیات پشتیبانی انجام میداد. قبل از سه راهی اسلام آباد یک باند فرودگاه اضطراری بود که سردار محمد کوثری فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) و فرماندهان گردان ها در کناره ارتفاعات آن جا برای هماهنگی کارها دور هم جمع شده بودند. محمد مجازی هم آن جا بود. به خاطر شرایط خاص از اواخر جنگ دوباره بحث تیپ های محوری به میان آمد. حاجی امینی فرمانده تیپ محوری شده بود و محمد را هم در تیپ 2 سلمان کنار خودش برده بود.
روی ارتفاعات چند کیلومتر جلوتر آتش هایی روشن بود. محمد کوثری به آن طرف اشاره کرد و گفت: «اونجایی که آتیش روشنه منافقین پناه گرفتند. باید اون منطقه رو بزنیم.» جلسه توجیهی در همین حد بود. نه کلکی و نه نقشه ای، هیچ چیز دیگری وجود نداشت. محمد با موتور دائم در طول منطقه در رفت و آمد بود. هنوز چشمش را آفتاب اذیت میکرد. در منطقه عملیاتی بیت المقدس 4 چشمش شیمیایی شد و مجبور شد عینک آفتابی بزند. این بار آخری که تهران بود وقتی رفت خانه زهرا، خواهرش از دیدن اینکه محمد عینک آفتابی زده تعجب کرد.
هنوز درست و حسابی سازماندهی نشده بودند و اوضاع یک مقدار ناجور بود. محمد مدام توی محور بالا پایین میرفت و خط را کنترل میکرد و به بچه ها می گفت: «اینها را بزنید. شما اگر به اینها رحم کنید، اینها به شما رحم نمیکنند. حواستان باشد گول نخورید. نگویید ایرانی هستند. اینها از صد تا اجنبی پست ترند.» قبل از این ماجراها نیروهای هوادار سازمان منافقین در تهران بدجوری از دست محمد شکار بودند و چند بار برایش خط و نشان کشید بودند.
دو یا سه سال قبل سر خیابان گلبرگ، وقتی محمد سوار موتور بود با وانت پیچیده بودند جلویش و می خواستند او را زیر بگیرند و آن را تصادف جلوه بدهند. محمد هم شناخته بودشان و برایشان اسلحه کشیده بود و می خواست بزندشان اما وقتی دیده بود داخل ماشین بچه همراهشان است، منصرف شده بود. به محمد گفته بودند: «حواست را جمع کن. سرت به کار خودت باشد که کاملا تحت نظری.» این مربوط به همان زمان بود که نیروهای سازمان می رفتند فرمانده گردانها و بسیجی ها را شناسایی میکردند و اگر پا میداد ترورشان میکردند. محمد از همان روزها بارها و بارها گفته بود: من اگر شهید نشوم، اینها من را می زنند.
پنجم مرداد دو روز از شروع عملیات میگذشت. اگر مجاهدین چهار زبر را رد میکردند دیگر سخت میشد جلویشان را گرفت. مردم تا شنیدند اوضاع کرمانشاه قمر در عقرب شده، دسته دسته دوباره خودشان را رساندند به کرمانشاه. مجاهدین فکر نمیکردند این طور رو دست بخورند. هر چه بیشتر می گذشت، تلفات منافقین در چهارزبر بیشتر میشد تا این که حوالی ظهر از طرف پادگان الله اکبر و از طرف سه راه اسلام آباد، نیروهای خودی به سمت اسلام آباد حمله کردند.
از صبح کار به جنگ تن به تن کشید. هواپیماهای عراق هم چند ساعت یکبار حمله میکردند. حوالی ظهر شد.
در این سه روزی که اینجا بودند محمد بیشتر از دو یا سه ساعت در شبانه روز نخوابیده بود. بچه های دیگر هم حال و روز بهتری نداشتند. همه با تمام توانشان می خواستند این فتنه را همانجا خفه کنند. اگر کار به داخل شهرهای دیگر می رسید، فاجعه بزرگی اتفاق می افتاد. نیروهای سازمان هم آخرین زورشان را میزدند تا شاید بتوانند از این مهلکه نجات پیدا کنند.
خمپاره نزدیک محمد اصابت کرد و او به آرزوی دیرینه اش رسید. پایان روز، پایان کار منافقین هم بود. آنها با به جا گذاشتن بیش از 4 هزار نفر تلفات و انهدام صدها دستگاه تانک و نفربر و خودرو به داخل خاک عراق فرار کردند.
وصیتنامه
بسم رب الشهداء و الصدیقین
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاکانهم بنیان مرصوص
ای خدای من، ای خدای مهربان من، اگر من را از پرده ستاریت خود دور کنی چه کنم؟ و چه بسا و مطمئنن همه از من فرار میکنند. خدای من، ای خدای مهربان من، اگر آبرویم را حفظ نکنی و اگر پرده ستاریتت را از روی اعمال من بکشی در پیش پیامبر صلوات الله علیه و شهداء و رهبرمان چه بگویم؟ که بیچاره ام.
خدایا با فضلت با من رفتار کن و به ما اخلاص همراه با عمل و عمل همراه با اخلاص و عملی که فقط برای ذات اقدست، عنایت کن که اگر این نعمت و فضل را از ما دریغ کنی (خصرت دنیا والاخرت) خواهیم بود و خواهم شد که نفسمان بسیار سرکش است.
ای (سریع الرضا) و ای (غیاث المستغیثین) و ای (صمد) از همه جا فرار کرده و به درگه تو آمده ام یاری ام کن که رزمنده ای توانا و دانا و با اخلاص و عالم و عامل و راضی به رضای تو باشم.
ای یاور و ای همه چیز توئی و ما هیچیم و بالاترین افتخار ما این است که همچون تو خدائی داریم که هم فاضل است و هم رحمان و رحیم و بخشنده و مهربان. ای (غیاث المستغیثین) ما نیازمندیم و تو بی نیاز، پس ما را یاری کن و روزی ما قرار بده که فقط برای تو قدم برداریم.
مردان خدا چه با صفا میمیرند جان باخته در راه خدا میمیرند
گویی که رسیده حکم آزادیشان خندان لب و با میل و رضا میمیرند
با سلام به امام عزیزمان خمینی کبیر رحمت الله علیه این رهبر آگاه و این فرزند به حق فاطمه سلام الله علیها و نائب به حق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که چنان در اسلام ذوب شده است که دیگر چیز دیگری مد نظر وی نیست و نمی باشد و با رهبری پیامبر گونه اش ما را از منجلاب فساد و تباهی نجات داد و به سوی نور هادی شد که ما هر چه داریم از بلند اندیشی و معنویت ایشان است.
مزار ایشان در بهشت زهرای تهران قـطعـه : 40 ردیـف : 48 شـماره :6