عبدالله باقری نیارکی در تاریخ ۲۹ فروردین سال ۱۳۶۱ در تهران چشم به جهان گشود. خانواده باقری خانواده ای مذهبی بودند به طوری که در نمازهای جماعت و دیگر مراسمات مسجد محل حضور مستمر داشتند و عبدالله باقری در چنین خانواده ای با عشق به اهل بیت پرورش یافت.
ایشان دوران دبستان را در مدرسه وثوق، خیابان بهبودی خواند. البته دو سال آخرش را مدرسه ابتدایی فطرت گذراند. عبداله که درس خوان و با سلیقه بود. یکبار نشست با چوب کبریت کار دستی درست کرد. آنقدر خوب و قشنگ شد که مدرسه به عنوان یادگاری نگه داشت. ایشان از دوران راهنمایی تابستان ها می رفتند سرکار، از کبابی و پارچه فروشی گرفته تا فروش آکواریوم ایشان پس از اخذ مدرک دیپلم و در سال ۱۳۷۹ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت شدند.
عبدالله باقری که عضو سپاه شد هر چیزی که یاد می گرفت می آمد توی بسیج محلشان به بچه ها یاد می داد. خیلی اصرارش کردند که فرمانده بسیج منطقه شود. ولی ایشان قبول نکرد. گفته بودند: «نمی رسم، می ترسم مدیون بشم» با همه مشغله اش هر چقدر وقتش اجازه می داد کمک به بقیه می کرد.
عبداله باقری از سن هجده سالگی دوره های سخت و فشرده رهایی گروگان، چتربازی و راپل گرفته تا غواصی در شب، امداد و نجات، اطفای حریق، تخریب و خنثی را گذراند رهایی گروگان، یگانی بود برای آزادسازی مسئولین، اگر گروگان گرفته می شدند. خیلی ها آموزش هایش را تاب نمی آوردند و جا می زدند.
اما عبدالله باقری سرش درد می کرد برای خطر به همین خاطر با کمال اشتیاق دوره ها را گذراند. آقا عبداله در هیئت به صورت سنتی از دختر خانمی خوششان آمد و از مادرشان خواستگاری کردند و حاصل این خواستگاری هم ازدواج با سرکار خانم فاطمه شانجانی بود که در سال 1382 با ایشان ازدواج کردند.ایشان از همان اول زندگی، از مشکلات خاص و خطرات کارشان و همه مسائل کاری خود را با من همسرشان در جریان گذاشتند.
بعد از ازدواجشان عبدالله باقری محافظ رئیس جمهور وقت شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده تر بعد از مدتی از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت.
وقتی متوجه شد داعشی ها به سوریه حمله کردند به شدت متاثر شد، و به مادر گفت: به حریم خواهر اربابمان بی احترامی کرده اند، چطور ما اینجا زنده باشیم آنها راحت تعرض کنند به حریم خانم؟! من طاقت نمی آورم.ما شیعه هستیم، شیعه ای که اینقدر ادعایمان می شود که می گفتیم حسین جان ای کاش ما بودیم و شما را یاری می کردیم، الان وقت لبیک گفتن است.
عبداله گفت: مادرِ من! هر چیزی خمسی داره، شما 5 پسر داری باید خمسش را بدهی دیگه مادرش گفت: پس بچه هایت چه میشوند؟ عبداله گفت: مگر این شهدایی که اول انقلاب و در جنگ رفتند زن و بچه نداشتند؟ بعدم شهادت سعادت می خواهد و نصیب هر کسی نمی شود. این همه آدم رفتند جبهه برگشتند من هم بر می گردم. می دونم شما چون مادری فکر می کنی اتفاقی میافتد اما من بر می گردم.مادر شما از بچگی خودت ما را بردی
شما ما را اینجوری بار آوردی، مگر غیر از این بود که این جوری تربیتمان کردی که به ائمه در هر شرایطی ارادتمان را نشان دهیم؟
خانم فاطمه شانجانی همسرید در خاطراتشان اینطور بیان می کنند که عبداله هیچ وقت در مورد کارش صحبت نمی کرد، اولین بار در تلویزیون دیدیمش که محافظ رییس جمهور است و تا قبل از آن نگفته بود. کسی نبود که از کارش تعریف کنه، دائم می گفت: خدا باید به آدم عزت بدهد. بچه محلها هم که او را دیده بودند می گفت:
من اتفاقی آن پشت بودم .او میتوانست زندگی عادی را به خوبی پشت سر بگذارد و بزرگ شدن دو فرزند دخترش را که تمام دنیای مادی او را از آن خود کرده بودند نگاه کرده و کیف کند اما سالها سینه زنی در هیئت سالار شهیدان و اشک ریختن برای بی حرمتی ها و زجرهای ام المصائب زینب کبری(س) باعث شد در کنار دیگر سربازان اسلام اجازه ندهد یکبار دیگر تاریخ شاهد تعدی به حریم پاک حضرت حیدر(ع) باشد.
عبدالله باقری یک بار گفت: سردار سلیمانی را دیدهام و هر چه اصرار کردم که من را هم با خود به سوریه ببرند، قبول نکرد و گفت الان احتیاج نیست، به شما اینجا بیشتر احتیاج است. عبدالله دوست داشت برود و عکس شهدای مدافع را به همسرشان نشان میداد و میگفت: خوش به سعادتشان که رفتند و به آرزویشان رسیدند.
اولین مرتبه، اسفند سال 1393 بود که سه روزه عبداله باقری به سوریه رفت. در منطقهای، نیروهای مدافع حرم در محاصره بودند و قرار بود که به آنجا بروند و به آزادی آن منطقه کمک کنند. وقتی به عنوان نیروی ویژه رفته بود، محاصره آزاد شده و پس از برگشت میگفت غربت حرم حضرت زینب سلام الله خیلی مرا اذیت میکند و بعد از آن همواره به دنبال رفتن بود.
عبدالله باقری در شب تاسوعا 30 مهر سال 1394 که در عمليات محرم در شهر حلب، تپههاي بلاصم حدود ساعت چهار بعد از ظهر به شهادت رسید ایشان به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و هیچگاه دعای زیارت عاشورایش هم ترک نمیشد و در سوریه هم به همرزمانش گفته بود خیلی خوب است که آدم شب تاسوعا شهید شود و در آخر به آرزویش هم رسید.
از این شهید والامقام، 2 فرزند دختر به نام های محدثه و زینب به یادگار مانده است.
مزار شهید: بهشت زهرا تهران قـطعـه ۲۶ ردیف 79 شماره 20