زندگینامه محمد ولی نصیبی سیس

متولد
محمد ولی نصیبی سیس فرزند احمد در مرداد ماه ۱۳۴۳ در شهر سیس از توابع شهرستان شبستر متولد شد و دوران کودکی و نوجوانی را در آنجا گذراند و پس از پایان تحصیلات متوسطه و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه ‌های نبرد با وجود سن کم در فعالیت های مختلف انقلابی حضور داشتند و در سال ۱۳۵۹ عضو بسیج شدند. و بالاخره در سال ۱۳۶۲ به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمدند.

وی چند سالی را در زندان های بصره، بغداد و موصل به سر بردند و در سال ۱۳۶۹ از اسارت دشمن آزاد و به آغوش وطن بازگشتند. این آزاده دوران دفاع مقدس در خاطرات خود میگفتند: در مکتبی که شهادت دارد، اسارت معنا و مفهوم ندارد و اردوگاه های رژیم بعثی نیز نوعی جبهه بود.

خانواده ایشان از موضوع اسارتشان باخبر نبودند و پس از چند ماه بی خبری گمان کرده بودند که در عملیات نیز به شهادت رسیده اند، از این رو در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۳ برای ایشان مجلس ترحیم می گیرند. و سنگ قبر ایشان هنوز باقی است و هر بار که دلشان از این دنیای فانی می گیرد و یاد دوستان شهید خود می افتند، به سر مزارشان رفته و برای دوستان شهیدشان فاتحه می خوانند.

شکنجه
آقای نصیبی با بیان اینکه در اردوگاه شکنجه های مختلف جسمی، روحی و روانی وجود داشت، هرروز ساعت 8 و 30 دقیقه صبح اسرا را از سلول ها و آسایشگاه ها بیرون می آوردند و بعد از به صف کردن و آمار گرفتن همه را شلاق می زدند. ساعت ۱۱ صبح و سه و ۳۰ دقیقه ظهر نیز برنامه شلاق عمومی برگزار می شدند و شکنجه های مختلف در ساعات متفاوت به وسیله باتوم،کابل و آهن داده می شد.

در سلول ها و اتاق های بازجویی به اسرا نیز انواع متفاوت شکنجه ها داده می شد؛ برای مثال به برق وصل می کردند و یا تا حد بیهوشی شلاق می زدند و بعد آب می ریختند و یا داخل گونی می کردند و غلت می دادند. بعد از شش ماه اسارت ایشان به همراه دو نفر دیگر به دلیل سرپیچی و مخالفت از قوانین بعثی ها به سلول جداگانه منتقل شدند و در مدتی که در سلول بودند، غذا و آب نمی دادند و فقط یک وعده بیرون از سلول می رفتند تا اینکه گفته بودند به اعدام محکوم شده اید.

اعدام
صبح روز اعدام، چشم و دست بسته به حیاط منتقل شدیم و تا ظهر ما را سرپا نگهداشتند و اجازه نشستن نیز نداشتیم. این آزاده و جانباز ۴۰ درصد با بیان اینکه سر ظهر صدای خبردار شنیدیم و گویا از طرف عراقی ها چند نفر افسر و یک عکاس وارد حیاط شدند، گفت: چشمانمان را باز کردند و چند درجه دار عراقی از ما سوال پرسیدند و گفتند که به اعدام محکوم هستید و دوباره چشمانمان را بستند و شلاق زدند.

مراحل تشریفات اعدام برایشان انجام شد و عکاس نیز از آنها عکس های مختلف می گرفت، ولی اعدام انجام نشد و ما آنها منتظر شهادت بودند تا اینکه پس از چند ساعت یک افسر عراقی به آنها گفت که صدام شما را عفو کرده و بخشوده شده است. با آمدن نیروهای صلیب سرخ به اردوگاه، اعلام کردند اسم آقای نصیبی را به عنوان اسیر به لیست اضافه خواند کرد و از این طریق خانواده ایشان از زنده بودن ایشان به این صورت آگاه خواهند شد و هر سه ماه یکبار با خانوادشان از طریق نامه در ارتباط بودند.

نام برادر آقای نصیبی روح اله است و ایشان به دلیل اینکه در یکی از نامه های خود نوشته بودند به روح اله نیز سلام برسانید، عراقی ها اعلام کرده بودند که تو به امام نامه نوشته ای و ایشان تا چهار سال اجازه نداشتند که نامه ای را ارسال و یا دریافت کنند و این نیز باعث شده بود تا خانواده ایشان دوباره تصور کنند که ایشان شهید شده است.

آزادی
صبح روز چهارشنبه بود که اعلام کردند ساعت ۱۱ خبر مهمی از سوی صدام اعلام می شود. با توجه به حمله عراق به کویت با اعلام این خبر تصور ما بر این بود که خبر مهم مربوط به کویت خواهد بود تا اینکه وقت موعد فرا رسید و صدام از طریق رادیو اعلام کرد برای اثبات حسن نیت خود از روز جمعه اسرای ایرانی آزاد می شوند.

آن روز با تمام ناباوری گذشت و با توجه به سابقه قبلی که بارها اعلام دروغی پایان جنگ شده بود، این بار نیز هرکس به نوعی این پیام را تعبیر می کرد ایطوری که حتی سربازان عراقی نیز این پیام را باور نکرده بودند. روز بعد که طبق روال گذشته منتظر آمار گیری صبحگاهی بودند، که قفل ها باز شد و بدون شمارش اعلام کردند که بیرون بیایید، ولی از ترس اینکه این نیز توطئه ای برای شکنجه است، با احتیاط و به آرامی اسرا بیرون آمدند.

در نهایت تعجب مشاهده کردند که لباس و کفش نو به حیاط آورده اند و مسئول آسایشگاه ها را خواستند و گفتند آزاد می شوید. هر سال فقط یک دست لباس به ما می دادند و لباسی که اقای نصیبی در تن داشتند در حدود ۹۰ وصله خورده بود. با وجود آمدن صلیب سرخ و مهر خوردن کارت های اسرا هنوز باور نمی کردند که آزاد می شوند تا اینکه جمعه سوار ماشین شدند و به سمت راه آهن موصل حرکت کردند.

استقبال

ایشان جزو اولین گروهی بودند که وارد تهران شدند و بعد از سه روز به تبریز منتقل شدند. ساعت 30 دقیقه بامداد بود که وارد فرودگاه تبریز شدند؛ مردم از پیر و جوان همه برای استقبال آمده بودند و شور و شوق وصف ناپذیری در فرودگاه حاکم بود. اسم آقای نصیبی از رادیو اعلام نشده بود، به همین دلیل از شهر ‘سیس’ در ۵۰ کیلومتری غرب تبریز کسی از بازگشتن ایشان خبر نداشت ولی شنیده بودند که در بین اسرا چند نفر از اهالی ‘سیس’ وجود دارد.

پسر عموهای دوست ایشان که به فرودگاه آمده بودند با دیدن ایشان، سوار ماشین کردند و به ‘سیس’ زادگاه ایشان بردند؛ در این بین مردم شهر ‘سیس’ از طریق بلندگوی مسجد شنیده بودند دو آزاده اهل سیس در راه هستند، برای استقبال از در دروازه های شهر جمع شده بودند. با اشاره به اینکه با قطع شدن نامه های آقای نصیبی خانواده ایشان تصور کرده بودند که ایشان دوباره در اسارت به شهادت رسیده اند انتظار بازگشت نداشتند.

آثار:
1- گذری بر تاریخ و جغرافیای (شهر) سیس و توابع انتشارات پریور – 1377
2- پالایشگاه تبریز در گذر نفت و جنگ تحمیلی سال 1395

لینک کوتاه خبر:

https://ahalishanjan.ir/?p=10436

تیلیغات شما اینجاست

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پر بازدید ترین ها
  • داغ ترین خبر ها