ولادت
میرزا جعفر خامنهای در سال ۱۲۶۵ شمسی مطابق با ۱۳۰۲ هجری قمری از طلب حاج شیخ علی اکبر و فاطمه خانم در محله اهراب تبریز دیده به جهان گشود. طبق روال آن عهد در کودکی به مکتب خانه سپرده شد و پس از آنکه خواندن و نوشتن بیاموخت، به توصیه پدر، ترک درس و مشق کرد، اما با این حال در فرصت های مناسب به مطالعه آزاد روی آورد و حتی چندین زبان خارجی نیز یاد گرفت.
نوزده ساله بود که نائره مشروطیت شعله ور گردید و این جوان نیز دست در دست پدر از این جنبش استقلال کرد و در پیشبرد آن از جان و مال مایه گذاشت تا اینکه فرمان مشروطه صادر شد. میرزا جعفر خامنه ای، پس از آن قلم به دست گرفت و در مطبوعات آن عصر به قلم فرسایی پرداخت. بنا به تحقیقات راقم، اولین شعرهای وی در روزنامه بلندآوازه «آذربایجان» که به کوشش و اهتمام علیقلی صفراوف منتشر میشد، انتشار یافت. و در آنجا تحصیل کرد. اشعار پرشور او در «حبلالمتین» و «چهره نما»و «عصر جدید» و«شمس» و بعدها در مجله دانشکده منتشر می شد.
او را به عنوان روشنفکری آزادی خواه و مبازر در آذربایجان می شناسند که زبان فرانسوی را آموخته بود و به ادبیات نوین ترکان عثمانی نیز آشنایی داشت. جعفر خامنه ای علاوه بر اینکه ادیب و شاعر بود، مشروطه خواه و مرد سیاست هم بوده به طوری که احمد کسروی در کتاب «زندگانی من» او را یکی از دوستان شیخ محمد خیابانی معرفی میکند و اضافه میکند که جعفر خامنه ای بود که او را با شیخ محمد خیابانی آشنا کرده است.
میرزا جعفر، پیش از سال ۱۳۳۲ هجری قمری، در حدود سال ۱۲۹۲ شمسی از شکل معمول اشعار فارسی عدول کرده و قطعههای بی امضاء با قافیهبندی جدید و بی سابقه و مضمون های نسبتاً تازه انتشار میداد.
یکی از این قطعهها را « ادوارد براون » در تألیف خود « تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران نو» نقل کرده است.
استاد محمد حسین شهریار درباره پیشگامان شعر نو در آذربایجان که در آن از میرزا جعفر خامنهای نیز یاد شده است، مینویسد: میرزا جعفر نقوی خامنهای که بیشتر با نام میرزا جعفر خامنهای در عالم ادبیات مشهور گردیده است، یکی از شاعران بزرگ و در عین حال گمنام معاصر است که خدمتش به عالم تجدد بر هیچ متجددی پوشیده نیست.
متأسفانه تا به امروز درباره چگونگی شعر نو در آذربایجان و سرایندگان پیشتاز آن تحقیق جامع و کاملی که این روند را در آذربایجان دنبال کرده باشد، صورت نگرفته است. با این حال برخی از آثار جسته و گریخته به صورت مقاله های کوتاه یا در لابلای آثار به این مساله بسیار مهم اشارهای گذرا کردهاند. بنا به تحقیقات راقم این سطور اولین سراینده شعر نو در تاریخ ادبیات ایران را باید سعید سلماسی دانست.
مساله شعر نو اگر چه در بستر انقلاب مردمی مشروطه و در طول حوادث و رخدادهای آن رشد یافت، بی شک خدمات ارزندهای به جامعه انقلابی آن روز ارائه کرد و به تبع آن شاعران جوانی به این جرگه نوپا پیوستند که نمونههایی از اشعار این دوره در مطبوعات آن عهد یا روزنامههای خاطرات و سفرنامهها و تاریخها و جنگها آمده است. یکی از پیشگامان همین نهضت ادبی یا شعر نو، میرزا جعفر خامنهای بود.
همزمان و بعد از آن نیز در مطبوعات ایران و خارج از ایران مطالبی از ایشان دیده میشود. اما چیزی که میرزا جعفر خامنهای را از دیگر شاعران آن دوره متمایز میکرد، اندیشه تجددخواهی این شاعر است که خود را در قید و بند صناعات عروضی زندانی نکرده و از عرف معمول عدول میکند و اشعاری در قالبهایی میسراید که قبل از وی فقط سعید سلماسی، شاعر جوان مرگ آذربایجان، سروده بود.
احمد کسروی در تاریخ مشروطه هم از جعفر خامنهای به عنوان مترجم یاد کرده مینویسد:
با سال ۱۲۸۵ شمسی که مظفرالدین شاه مشروطه را داد دبستان را راوج بسیار یافته. کمتر شهری بود که یک یا دو دبستان یا بیشتر در آن نباشد دلبستگی مردم به اینها به جایی رسید که کار به قضاوت اندیشی رسید، و بسیاری از ایشان چنین پنداشتند که تنها چاره دردهای کشور همان دبستان است، و چون جوانانی از آن بیرون آیند همه درماندگیها از میان خواهد برخاست.
هر زمان که جشنی میگرفتند آگهی از آن در روزنامهها مینوشتند، و شادمانیهای بی اندازه مینمودند و نویدها به خود میدادند به جایی رسید که احمد بیک آقا یوف نویسنده روزنامه «حیات» قفقاز، که خود مردی دانشمند میبود و به کارهای ایران دلبستگی نشان میداد به زبان آمد و خامه این اندیشه ایرانیان را باز نمود. آن گفتار «حیات» را آقای جعفر خامنهای از ترکی ترجمه کرده و در یکی از شمارههای حبل المتین کلکته به چاپ رسیده است.
فوت
مرحوم میرزا جعفر خامنه ای نزدیک به یک قرن زندگی کرد و بیست و هشتم تیر ۱۳۶۲ شمسی در زادگاهش خرقه تهی کرد و با مشایعت خانواده در وادی رحمت تبریز رخ بر خاک گذاشت.
میرزا جعفر نقوی خامنهای، پیش از سال ۱۳۳۲ هجری قمری، در حدود سال ۱۲۹۲ شمسی از شکل معمول اشعار فارسی عدول کرده و قطعههای بیامضاء با قافیهبندی جدید و بیسابقه و مضمونهای نسبتاً تازه انتشار میداد. یکی از این قطعهها که ادوارد براون در تألیف خود « تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران نو» نقل کرده است، چنین است:
هر روز به یک منظر خونین به درآیی
هر دم متجلی تو به یک جلوهٔ جانسوز
از سوز غمت مرغ دلم هر شب و هر روز
با نغمهٔ تو تازه کند نوحه سرایی
ای طلعت افسرده و ای صورت مجروح
آماج سیوف ستم، آه ای وطن زار
هر سو نگرم خیمه زده لشکر اندوه
محصور عدو مانده تو چون نقطهٔ پرگار
محصور عدو، یا خود اگر راست بگویم
ای شیر، زبون کرده تو را روبه ترسو
شمشیر جفا آخته روی تو ز هر سو
تا چند بخوابی؟ بگشا چشم خود از هم
برخیز یکی صولت شیرانه نشان ده
یا جان بستان یا که در این معرکه جان ده.
احمد کسروی در تاریخ مشروطه هم از جعفر خامنهای به عنوان مترجم یاد کرده است.
میرزا جعفر خامنهای با روزنامههای مردمی و ضد استبدادی همکاری نزدیکی داشت و با سرودن اشعار افشاگرانه و با چاپ و نشر آنها در جراید آن روز مستبدین را به شدت میکوبید. برای نمونه یکی از اشعاری را که در نکوهش میرهاشم دودچی و یارانش سروده و در همان روزها در روزنامهٔ «نالهٔ ملت» به چاپ رسیده و در بین تودهٔ مردم به زبانها افتاده بیتهایی را در ذیل میآوریم:
من ای خدا به تو نالم ز زاهدان ریایی
که عالمی بفریبند با قبا و ردایی
به خلق حرمت می میکنند ذکر ولی خود
ز خون بیگناهان مست هر صباح و مسایی
به گاه موعظه آزار مور را نپسندند
به قتل و غارت شهری کنند حکمروایی
دهند مردم بیچاره را به پنجهٔ جلاد
نه شرمشان ز پیمبر نه بیمشان ز خدایی
بیا که خون شده جاری به جای آب به تبریز
به حکم شاه و فتوای چند کذایی
به بندگان خدا بسته گشته راه معیشت
ولایتی شده مفلوک و مبتلا به گدایی
خدا که امر عبادش حواله کرده به شوری
حرام بشمرد این ابلهان ریشحنایی
بلی ز گاو مجسم مجو فضیلت انسان
که آدمی نه به ریش است و نی قبا و کلایی.
اشعار و آثار میرزا جعفر خامنه ای، در کتابی به قلم رضا همراز توسط انتشارات «قالان یورد» در تبریز منتشر شده است. رضا همراز، مؤلف کتاب «اشعار و آثار میرزا جعفر خامنهای»، در مقدمه خود مینویسد: “میرزا جعفر نقوی خامنهای که بیشتر با نام میرزا جعفر خامنهای در عالم ادبیات مشهور گردیده است، یکی از شاعران بزرگ و در عین حال گمنام معاصر است که خدمتش به عالم تجدد بر هیچ متجددی پوشیده نیست.
از کارهای قابل توجه او ترجمه رمان “عباسه خواهر هارون الرشید” اثر جرجی زیدان بود که از عربی به فارسی برگرداند.
به قرن بیستم
ای بیستمین عصر جفاپرور منحوس
ای آب ده وحشت و تمثال فجایع
برتاب ز ما آن رخ آلوده به کابوس
ساعات سیاهت همه لبریز فضایح
دیدار تو مدهشتر از انقاض مقابر
شالودهات از آتش و پیرایهات از خون
هر آن تو با ماتم صد عائله مشحون
از جور تو بنیان سعادت شده بایر
زین مذبح خونین که به گیتی شده برپا
روح مدنیت شده آزرده و مجروح
خونها که به هر ناحیه ناحق شده مسفوخ
بر ناحیه عصر هنر لکه سودا…
نفرین به تو، ای عصر فریبنده و غدار
لعنت به تو، ای خصم بشر، دشمن عمران
ای بوم، فروکش نفس، ای داعی خسران
زین پس مشو اندر پی ویرانهٔ آثار
آن روز که زادی، چه نویدی که ندادی؟
امروز که رستی، تو ز خون یکسره مستی
زین سان که تو ره بسپری، ای آفت هستی
فردا به وجود آری یک تل رمادی
گوزل
اي گوزل سالدي بلايه مني مستانه گوزون
راه بيداد توتوب قصد ائلهدي جانهگوزون
جانه منّت سانيرام عشق بلاسين جانا!
قورخورام ليك بو سوداده باتا قانه گوزون
بير باخيشدا چيخادير خلق جهانييولدان
نه بويوك آفتيميش مذهب ايمانه گوزون
معني سحر نگاهيندا تجلي فرما
سحرايله رخنه سالوب اي گوزل اديانهگوزون
شبهه يوخدور كي وئرير دين متاعين الدن
گورسه بير عشوهسيني عالم فرزانه گوزون
بير گلستان ملاحتدور او روخسار قشنگ
نرگس آسا سالوب آشوب او گلستانهگورون
گوزلرين موجي مني غرق ائلهيب درياوش
غم يئمز اولسا جهان غرق نه دريانهگوزون
بو دل زار و پريشي گورهجك سلسلهبند
بير نگاه ائتسه او گيسوي پريشانه گوزون
صائبين نظره لطفونده ازلدن گوزو وار
سالما گوزدن اونو قورباني او مستانهگوزون.